غلط مشـهور درون توصیف دو دسته بـه کار مـی شود:
دسته ی نخستانی هستند کـه از رهگذر سالوسی و ریـاکاری درون زمره ی نیک مردان جای مـی گیرند. طرز استفاده از گمج برای اولین بتر درون باره ی این " کندم نماهای جو فروش " مـی گویند: طرز استفاده از گمج برای اولین بتر فلانی غلط مشـهور است، طرز استفاده از گمج برای اولین بتر یعنی نان پرهیزکاری مـی خورد ولی " چون بـه خلوت مـی رود آن کار دیگر مـی کند ".
دسته ی دوم آن واژه ها و عباراتی هست که بر خلاف حقایق تاریخی و یـا آیین دستور زبان و صرف و نحو آن، بر زبان ها جاری است.
اکنون بـه نمونـه های گوناگون این غلط های رایج درون زبان فارسی کـه پرهیز از گفتن آن ها بایسته هست دقت کنید :
● بـه کار بردن تنوین به منظور واژه های فارسی
کاربرد تنوین کـه ابزار ساختن قید درون زبان عربی هست برای واژه های عربی جایز است، مانند: اتفاقا، تصادفا، اجبارا، ولی واژه های ناگزیر و ناچار و مانند آن ها کـه فارسی هست هرگز تنوین بر نمـی دارد و نباید آن ها را چون این بـه کار برد:
گزارشا بـه عرض مـی رسانم ( بـه جای بدین وسیله گزارش مـی کنم کـه )،
ناچارا رفتم ( بـه جای بـه ناچار، یـا ناگزیر رفتم).
اکنون کار بـه جایی رسیده هست که بسیـاری تنوین را حتا به منظور واژه های لاتین نیز بـه کار مـی گیرند و مثلن مـی گویند: تلفونا بـه او خبر دادم، یعنی بـه وسیله ی تلفن، یـا تلفنی او را آگاه کردم.
تلگرافا بـه او اطلاع دادم، یعنی با تلگراف یـا تلگرافی او را آگاه کردم.
در این جا لازم بـه گفتن هست که دیرزمانی هست که نوشتن تنوین بـه صورت ا درون خط فارسی بـه کناری نـهاده شده و آن را بـه صورت ن مـی نویسند. طرز استفاده از گمج برای اولین بتر مثلن : اتفاقن، تصادفن یـا اجبارن
● واژه ی های دو قلو، سه قلو، چهارقلو و مانند آن
واژه ی ترکی دو قلو اسمـی مرکب از " دوق " و " لو " هست که روی هم همزادها معنی مـی دهد و هیچ گونـه ارتباطی با عدد ۲ (دو) فارسی ندارد کـه اگر بانویی احیـانن سه یـا چهار فرزند بـه دنیـا آورد بتوان سه قلو یـا چهار قلو گفت.
درست مانند واژه ی فرانسوی دو لوDe Luxe کـه بسیـاری گمان مـی کنند با عدد ۲ (دو) فارسی ارتباطی دارد و لابد سه لوو چهار لوآن هم وجود دارد. De حرف اضافه ی ملکی درون زبان فرانسوی مـی باشد بـه معنی " از" ( مانند Of درون انگلیسی یـا Von درون آلمانی ) و Luxe بـه معنی " تجمل و شکوه " هست و دو لوبه معنی " از (دسته ی ) تجملاتی " مـی باشد. یعنی هر چیزی کـه دولوباشد، نـه از نوع معمولی، بلکه از نوع تجملاتی و با شکوه آن است.
● بـه کارگیری واژه ها یـا اصطلاحات با معنی نادرست
جمله هایی مانند :
▪ من بـه او مظنون هستم ( مـی خواهند بگویند: من بـه او بدگمان هستم)
▪ او درون این قضیـه ظنین هست ( مـی خواهند بگویند: او درون این قضیـه مورد شک و گمان قرار دارد)
▪ هر دو نادرست و درست وارونـه ی آن درست است.
ظنین صفت فاعلی و به معنیی هست که بـه دیگری بدگمان هست و مظنون صفت مفعولی و به معنیی هست که مورد شک و بدگمانی قرار دارد. یعنی صورت درست این جملات مـی شود:
▪ من بـه او ظنین هستم .( یعنی من بـه او بدگمان هستم)
▪ او درون این قضیـه مظنون است. ( یعنی او درون این قضیـه مورد شک و گمان قرار دارد)
▪ مصدر عربی فقدان بـه معنی کم ، کم شدن و از دست هست و معنی نبود ندارد و درمورد مرگ و فوتی هم حتما گفت: درون گذشت، یـا رخت بر بست.
▪ یـا مثلن مـی گویند: " کاسه ای زیر نیم کاسه وجود دارد ". درون حالی کـه کاسه هرگز زیر نیم کاسه جای نمـی گیرد و در ادبیـات هم همـیشـه گفته اند: زیر کاسه نیم کاسه ای وجود دارد.
▪ شعر سعدی، یعنی: " بنی آدم اعضای یک پیکرند " را " بنی آدم اعضای یکدیگرند " مـی گویند.
▪ هنگامـی کـه دانش آموزی درون پایـان سال تحصیلی درون برخی از درس ها نمره ی کافی به منظور قبولی نمـی آورد مـی گوید درون فلان و فلان درس تجدید شدم و یـا درباره یی مـی گویند فلانی امسال تجدید شد. حال آن کـه این نـه خود دانش آموز، بلکه درس های نمره نیـاورده هست که تجدید مـی شود و در شـهریور ماه حتما دوباره جدید شده و از نو امتحان داده شود ، چون این دانش آموزی تجدیدی شده هست و حتما او را تجدیدی، یعنی دارنده ی درس های تجدید شده نامـید.
● غلط های دستوری
استاد: این واژه فارسی هست و حتما جمع آن را استادان گفت نـه اساتید .
مـهر: مـهر واژه ای فارسی هست و صلاحیت اشتقاق عربی را ندارد و نباید مثلن گفت حکم ور شد، بلکه درست آن هست که بگویند: حکم مـهر کرده شد یـا مـهر زده شد.
● غلط های واگویی (تلفظی)
پسوند " وَر " درون زبان فارسی به منظور رساندن مالکیت و به معنی " صاحب " و دارنده است. " رنج وَر " بـه معنی دارنده ی رنج و " مزد وَر " بـه معنی دارنده ی مزد است. امروزه بر خلاف این قاعده و برخاسته از خط عربی کـه ایرانیـان بـه کار مـی برند، این واژه ها را بـه صورت رنجور و مزدور مـی نویسند کـه موجب آن گردیده هست تا آن ها را بـه نادرستی با واو " سیرشده " (مانند واو درون واژه ی " کور ") تلفظ نمایند.
واژه های دیگر ی نیز مانند دستور ( دست وَر بـه معنی صاحب منصب، وزیر) و گنجور ( گنج وَر) نیز از این گروه است.
● نامـیدن پدر بـه جای پسر
زکریـا نام پدر " محمد بن زکریـای رازی " و سینا نیز نام پدر " ابوعلی این سینا " بوده است. لیکن همـه جا آنان را با نام زکریـای رازی و ابن سینا ، یعنی نـه با نام خود، بلکه با نام پدران شان مـی نویسند. " بیمارستان ابن سینا " هنوز نیز درون چهار راه حسن آباد تهران با این نام وجود دارد.
منصور نیز پدر " حسین ابن منصور حلاج " هست که کوتاه شده ی نام وی "حسین حلاج " است. لیکن این نامـی ترین عارف وارسته ی ایران درون سده ی سوم هجری را همـه جا " منصور حلاج " مـی نامند و نـه "حسین وار"، بلکه "منصوروار" بر سر دار مـی کنند، درون حالی کـه منصور (یعنی پدر حلاج) درون آن هنگام درون خوزستان بـه حلاجی و پنبه زنی مشغول بوده است.
● خوان یغما
هرگاه بـه داراییی دستبرد بزنند و چیزی از آن بر جای نگذارند، درون اصطلاح مـی گویند کـه گویی خوان یغما بود کـه این گونـه آن را چپاول د.
عبارت " خوان یغما " از دو واژه ی " خوان " و " یغما " و به مفهوم "سفره ی غارت و چپاول " فهمـیده مـی شود، درون حالی کـه چون این نیست و معنی و مفهوم واژه ی " یغما " درون این عبارت کاملن چیز دیگری هست و ارتباطی با غارت و چپاول ندارد.
" یغما " نام گروهی از تورانیـان هست که درون دوره ی اسلامـی درون شـهری با همـین نام درون نزدیکی " خجند " کنونی زندگی مـی کرده اند. پیش از آمدن این گروه بـه این منطقه، اقوامـی کـه "سگان " نام داشته اند ( و به غلط آن را " ساکاها " مـی نویسند) درون این محل زندگی مـی کرده اند و جشنی را برگزار مـی کرده اند کـه " سگه " نام داشته هست که همان " جشن سده " مـی باشد. با آمدن یغماییـان ِ تورانی بـه این محل، آنان دین و همـه ی آیین ها و حتا عادات سگان را گرفته و "جشن سگه " ی آنان را نیز برگزار مـی د.
در جشن دیگری نیز کـه " خوان یغما " نام داشته است، آنان سفره های بزرگی مـی گسترانیدند و انواع خوراک های لذیذ و نوشیدنی های خوش گوار درون آن مـی نـهادند و از همـه ی مردم دعوت مـی د کـه در این مـیهمانی عمومـی حاضر شوند و در کنار انجام دیگر مراسم، از آن ها سیر بخورند و بنوشند و هر چه مـی خواهند با خود ببرند. سعدی مـی گوید:
ادیم زمـین سفره ی عام اوست / برین خوان یغما چه دشمن چه دوست
و درون جای دیگری مـی گوید:
یکی نانخورش جز پیـازی نداشت / چو دیگران برگ و سازی نداشت
پراکنده ای کفتمش ای خاکسار / برو طبخی از " خوان یغما " بیـار
جشن خوان یغما کـه نشانـه ی سخاوت و بخشندگی پدران ما هست در سده های گذشته اهمـیت و اعتبار ویژه ای داشته هست و رفته رفته بـه صورت اصطلاح درون آمده است، لیکن بـه علت عدم آگاهی از ریشـه ی تاریخی آن، بسیـاری آن را بـه معنی دستبرد و چپاول گرفته و به کار اند.
افغانی درون قصیده ی خود مـی سراید:
گل آرد، نوبهار آرد، نشاط آرد، امـید آرد
شود که تا باغبان طبع وی درون گلشن آرایی
کشیده خوان یغمایش چه فیض جاودان دارد
که هر روزی فزون گردد گوارایی و گیرایی
خوشا درویش صاحب دل کـه نعمت های عامش را
نیـابی درون بساط خاص دارابی و دارایی
● غلط های املایی مشـهور
آزمایشـات: واژه آزمایش را کـه فارسی اسـت برخی از فارسی زبانان با " آت " عربی جمع مـی بندند کـه نادرسـت اسـت و باید با " ها" ی فارسی جمع بسته شود. آزمایش ها درسـت اسـت.
در جمع بستن واژه ها ی فارسی با " جات " نیز غالبن همـین گونـه اشتباهات رخ مـی دهد، چرا کـه به نظر مـی رسد کـه این نوع جمع فرقی با جمع با " آت " ندارد . اما به منظور نوشتن فارسی فصیح بـه تر هست که این واژه ها نیز با " ها "جمع بسته شود، به منظور احتراز از عربی مآبی . یعنی بـه جای روز نامـه جات ، کارخانجات ، نوشته جات ، شیرینی جات ، ترشیجات ، دسته جات ، مـیوه جات ، نقره جات و.... بـه تر هست چون این بنویسیم :روزنامـه ها ، کار خانـه ها ، نوشته ها، شیرینی ها ، ترشی ها ، دسته ها ، مـیوه ها ، نقره ها .
از غلط های فاحش درون همـین زمـینـه یکی هم جمع بستن نام های جمع است. مانند تشکیلات کـه جمع تشکیل هست و هنگامـی کـه با : آت آن را جمع مـی بندند ، جمع الجمع مـی شود، از آن جمله اند : آثارها، اخبارها ، ارکان ها ، اعمال ها ، جواهرها یـا جواهرات ، حواس ها ، عجایب ها ِ، منازل ها ، نوادرات ، امورات ، عملیـات ها و دیگر، کـه شکل درست نوشتن وگفتن آن چون این هست : آثار، اخبار ، ارکان ، اعمال ، جواهر ، حواس ، عجایب، منازل ، نوادر ، امور ، عملیـات و ..
▪ آذان / اذان: این دو واژه را حتما از هم جدا نمود. زیرا کـه معـنای آذان( گوش ها ) و معـنای اذان اعلام ، آگاه ، خبروقت نماز با خواندن کلمات مخصوص عربی درون سـاعت های معینی از روز درون گلدسـته و مناره ی مسجد است.
▪ آزوقه / آذوقه: اصل این واژه کـه آن را آزوغه هم مـی نویسـند ترکی اسـت. بعد باید به" ز" نوشـته شـود.
آسـیـا / آسـیـاب: این واژه را بـه هردوشـکل مـی توان نوشـت و بزرگان ادب فارسی هردو شکل را بـه کار بسـته اند.
▪ آن را / آنرا: " را" واژه ی مسـتقلی هست و پـیـوسته آن را جدا از کلمـه ی پیشـین مـی نویسـند. مانند: این را، وی را، ایشـان را، تو را، آن را .
▪ اتاق / اطاق: از آن جا کـه این واژه ترکی اسـت و در ترکی مخرج " ط" وجود ندارد بعد باید آن را با حرف " ت" نوشـت.
▪ اتو / اطو:چون این واژه عربی نیسـت وممکن اسـت فارسی یـا روسی باشـد، بعد به تر اسـت بـه " ت" نوشـته شـود .
ارابه/ عـرابه: ارابه واژه ی فارسی اسـت و عرابه معـرب آن. بعد به تر اسـت آن را بـه صورت ارابه نوشـت.
ازدحام / ازدهام: این واژه را تنـها مـی توان با حرف "ح" نوشـت زیرا ازدهام واژه ای بی معنی اسـت.
▪ اسـب / اسـپ: بـه هردوصورت مـی توان این واژه را نوشـت. زیرا این واژه پهلوی اسـت نـه عربی. امروزه بزرگان زبان بیش تر با " ب" مـی نویسـند. اما درون گذشـته های بسـیـار دور با " پ " مـی نوشـتند وهمـین واژه جزء دوم نام های کهن خراسـانیـان بوده است. مانند : ارجاسـپ، جاماسـپ، گشـتاسپ، تهماسـپ ، لهراسـپ و...
▪ اسـتادان / اسـاتید: چون اسـتاد واژه ای فارسی اسـت جمع آن مـی شـود اسـتادان. این کلمـه کـه به صورت اسـتاذ بـه عربی رفـته است، درون این زبان بـه صورت اسـاتیذ و اسـاتید جمع بسـته مـی شـود
اسـلحه/ سـلاح: بسـیـاری کاربرد درسـت این دو کلمـه را نمـی دانند. بـه طوری کـه گاه بـه جای اسـلحه، سـلاح و گاه برعآن را بـه کار مـی برند. درون حالی کـه اسـلحه جمع اسـت و سـلاح مفرد و نباید جمع اسـلحه را اسـلحه ها نوشت، زیرا کـه اسـلحه خود کلمـه جمع اسـت و به جای آن مـی توان واژهء سـلاح ها را بـه کار برد.
▪ اقلاً / اکثراً: این دو کلمـه درون عربی بـه هیچ روی تنوین نمـی گیرد و کاربرد آن ها بدین صورت از اغلاط مشـهور بـه شمار مـی آید. بـه تر اسـت بـه جای اقلاً " حد اقل " و یـا بـه تر از آن " دسـت کم" و یـا " کم از کم " نوشـت و به جای اکثراً " غالبن" و یـا بـه تر از آن " بیش تر " را بـه کار برد. .همچنین نمـی توان واژه هایی مانند دوم وسـوم و چهارم راکه فارسی اند، دوماً و سـوماً و چارماً نوشـت. یـا واژه فارسی " زبان " را زباناً .
▪ اِن شاء الله / انشاء ألله: جمله ی " ان شاء الله " از سـه کلمـه سـاخته شـده اسـت: اِن ( اگر )، شـاء (بخواهد )، الله (خداوند)، یعنی: اگر خداوند بخواهد. اما جمله ی " انشاء الله " از دو کلمـه سـاخته شـده اسـت: اِنشـاء ( آف )، الله ( خدا ) بـه معنی: خداوند بیـافریند. آن چه بـه هنگام نوشتن این جمله مراد نویسنده هست جمله ی نخست هست ولی آن را بـه صورت جمله ی دوم مـی نویسد.
▪ انتر / عـنتر: واژه انتر را کـه فارسی و معـنای آن بوزینـه مـی باشـد حتما به همـین صورت نوشـت. عـنتر بـه زبان عربی نوعی مگس و مجازن بـه معنای شـجاع است.
▪ باتلاق/ باطلاق: واژه ی باتلاق ترکی اسـت، نـه عربی. بعد نوشـتن آن با حرف " ت" درسـت اسـت.
▪ باغ ها / باغات: واژه ی باغ فارسی اسـت و جمع بسـتن آن بـه " ات " عربی نا درسـت اسـت.
▪ بوالهوس / بلهوس: پیشـوند " بُل " برسـر برخی واژه های فارسی مـی آید ومعـنای پـُر، بسـیـار و فراوان دارد، برابر این پیشوند درون زبان عربی ابو مـی باشد کـه برای واژه های عربی بـه کار مـی رود و کوتاه شده ی آن را بـه صورت بو مـی نویسند. پس" بُل " به منظور واژه های فارسی ( مانند بلکامـه: پر آرزو، بلغاک: پر شور) و "بو" به منظور واژه های عربی (مانند بوالهوس : پر هوس، بوالعجب: پر شگفتی) درست است.
▪ بوته / بته: معـنای این واژه، گیـاه پـر شاخ و برگی اسـت کـه تنـه ی ضخیم نداشـته باشـد و زیـاد بلند نشـود و املای درسـت آن بوته اسـت.
▪ بـه نام / بنام: درون زبان عربی حرف جر " ب " را هـمـیشـه حتما به کلمـه ی بعد کـه مجرور اسـت متصل نوشـت، اما درون زبان فارسی حرف اضافه " به" را حتما همواره جدا از کلمـه نوشـت. مگر درون اشکال کهن مانند: بدین و بدو.، زیـرا اگر چون این ننویسـیم درون موارد بسیـاری امکان بـه جای یکدیگر گرفته شدن واژه ها و معانی (التباس معنی) وجود دارد، مانند همـین "به نام" و "بنام " کـه هر کدام جای کاربرد ویـژه ای دارد. بـه این نمونـه ها دقت کنید: او نویسـنده ی بنامـی بود و یـا " من او را بـه نام نمـی شـناختم". بـه همـین ترتیب اگر " بـه روی" را " بروی" بنویسیم معلوم نخواهد شـد کـه مراد چیسـت؟
آیـا منظور از " بروی" فعلی از مصدر رفـتن اسـت، مانند برو، بروی و... .یـا آن کـه مثلن مـی خواهـیم بنویسـیم که: این قـلم بـه روی مـیز اسـت یـا اگر ما " بـه درد " را " بدرد " بنویسـیم بازهم شباهت معـنا رخ مـی دهد، زیرا " بدرد : یعنی پاره کند و " بـه درد " یعنی بـه غم و اندوه.
به همـین گونـه اند صد ها واژه کـه باید بـه هنگام نوشـتن آن ها با احتیـاط بود، مانند: بـه دل و بدل، بـه شـتاب و بشـتاب، بـه کار و بکار، بـه گردن و بگردن، بـه و بکس، بـه همان و بهمان، بـه گردش و بگردش، بـه چشم و بچشم، بـه هر و بهر، بـه خر و بخر، بـه دوش و بدوش، بـه بار و ببار، بـه خواب و بخواب و غیره
▪ بها / بهاء : بها بـه معنی قیمت ، ارزش و نرخ چیزی هست . اما معنی بهاء روشنی ، درخشندگی ، رونق ، زیبایی و نیکویی هست و بـه معنای فر وشکوه و زینت و آرایش نیز بـه کار رفته هست . مانند بهاء الدین یـا بها ء الحق و یـا بها ء الملک کـه معنای آن ها رونق دین ، شکوه دین و شکوه کشور است. درون پشت جلد ( پوشانـه ) برخی از کتاب ها مـی نویسند : بهاء .... ریـال . کـه سخت نادرست هست .
▪ پایین / پائین:. شاید گروه بسیـاری از پارسی نویسان روزانـه ده ها بار همزه ی عربی را درون نوشته های خود بـه کار مـی برند و نمـی دانند کـه این نشانـه ی نوشتاری عربی درزبان پارسی جایی ندارد. براین پایـه نوشتن واژه هایی مانند " پائیز " ، " پائین " ، "موئین " ، "روئین" ، " آئین " ،" پر گوئی" ، " چائی "، " امریکائی " و... نادرست هست و حتما پاییز ، پایین ، مویین ، رویین ، آیین ، پر گویی ، چایی، آمریکایی و چون این ها نوشت.
▪ تاس / طاس: تاس واژه ای فارسی اسـت کـه عرب ها آن را گرفته و طاس مـی نویسند (معرب کرده اند)، یعنی ایرانیـان حتما آن را بـه حرف ت بنویسند.
▪ تراز/ طراز: تراز واژه ای فارسی هست که عرب ها آن را گرفته و طراز مـی نویسند (معرب کرده اند). بـه همـین سـبب " تراز" و همـه ی ترکیبات آن حتما با حرف " ت" نوشـته شـود. مانند: تراز نامـه، هم تراز، تراز و مانند این ها.
▪ تپیدن / طپیدن : تپیدن واژه ای فارسی اسـت. و باید با حرف " ت " نوشـته شـود و نوشـتن واژه های مشـتق از آن نیز مانند: تپش، تپنده، تپید، تپاندن و مانند آن نیز بایسته است. همچنان واژه هایی مانند تالار، تپانچه، تنبور، تشـت وتهران کـه فارسی اند، نباید با " ط" نوشـته شـود.
دیگر آن کـه در زبان عربی، هم ت وجود دارد و هم ط. مانند تابع و طبیب. از این رو واژه های عربی را مـی توان بـه همان صورت عربی نیز نوشت. نکته ی دیگر آن که: اگر کلمـه ای مربوط بـه زبان های بیگانـه ی دیگر باشـد، بـه ت نوشـته مـی شـود. مانند: ایتالیـا، اتریش، اتیوپی، امپراتور، ترابلس. اما برخی نام های خاص مانند سـقراط و بقراط و افلاطون و مانند آن ها کـه از رهگذر زبان عربی وارد زبان فارسی شـده هست مـی تواند بـه همان صورت عربی هم نوشته شود و گر نـه چه فرقی با اسـامـی عربی چون حافظ، نظامـی، ملا صدرا، ابوریحان و جز آن دارد کـه در آن ها تغییری ایجاد نمـی شود.
▪ ثواب / صواب: نوشـتن یکی از این واژه ها بـه جای دیگری نیز یکی از غلط های رایج درون املای زبان فارسی اسـت. درون حالی کـه ثواب وصواب معانی جدا گانـه ای دارد و نباید آن ها را با هم اشـتباه کرد. ثواب اسـم هست به معـنی " مزد و پاداش " ، اما صواب صفت اسـت بـه معـنی "درسـت، بـه جا و مناسـب".
▪ جذر/ جزر: برخی ها درکاربرد درسـت این دو واژه نیز اشـتباه مـی کنند. جذر بـه معـنای ریشـه اسـت و در ریـاضی نیز عددی اسـت کـه آن را درون خودش ضرب مـی کنند. مانند عدد ٣ کـه وقتی آن را درون خودش ضرب کنند عدد ۹ بـه دست مـی آید کـه آن را مجذور مـی گویند. جزر اما فرو نشـسـتن آب دریـا، بازگشـتن آب دریـا و ضد مد مـی باشد.
▪ جرأت/ جرئت: این واژه را حتما جرات نوشت و به صورت جرئت اصلن وجود ندارد.
▪ حایل / هایل: این دو واژه را نیز برخی با یکدیگر اشـتباه کرده و به جای هم بـه کار مـی برند. حایل اسـم اسـت بـه معـنای چیزی کـه پرده وار مـیان دو چیـز واقع شده و مانع از اتصال آن دو گردد. اما هایل صفـت اسـت بـه معنای ترسـناک: شـب تاریک وبیم موج و گردابی چنین هایل / کجا دانند حــال ما سـبکـسـاران سـاحل ها
( حافظ )
▪ خرد/ خورد: معـنای واژه خُرد کوچک و ریز و اندک اسـت مانند: خرد سال یـا خرده فروشی، و واژه خورد سـوم شـخص مفرد از مصدر خوردن هست در زمان گذشته. نمونـه های دیگر: سالخورده یـا خورد و خوراک
▪ داوود/ داود: املای این گونـه واژه ها را درون املای زبان فارسی با دو ( واو ) سفارش کرده اند. بـه همـین ترتیب واژه هایی مانند طاوس و کیکاوس را نیز حتما با دو ( واو ) نوشـت: طاووس، کـیکاووس.
▪ دُچار/ دوچار: این واژه را کـه گمان مـی رود ریشـه ی آن دو چهار باشـد، درون متون قـدیمـی بـه صورت دوچار مـی نوشـته اند. اما درون سده های اخیر آن را بـه صورت دُچار نوشـته اند. امروزه نیـز بـه تر اسـت بـه همـین صورت نوشـته شـود.
▪ ذِ لت / ز َ لّت: معـنای ذلت خواری ( متضاد عزت) است، اما زلت یـه معنای سـهو و خطا اسـت.
▪ رُتیل / رطیل: نوعی عنکبوت زهر دار را بـه عربی رتیل مـی گویند و رطیل وجود ندارد.
▪ زرع / ذرع: زرع بـه معـنای " کشـت" و " کاشـتن " اسـت، درون حالی کـه ذرع مقـیـاس قـدیم یرای طول و برابر یک دهم از چهارمتر بوده اسـت.
▪ زغال / ذغال: املای درسـت این واژه زغال اسـت.
▪ زکام / ذکام: این واژه را بایـد با ز نوشـت،
▪ سِـتبَر/ سـِطبَر : این واژه را کـه به معنای درشـت و کلفت اسـت، قـدما با حرف ط هم نوشـته اند.اما چون واژه ای فارسی اسـت بـه تر اسـت با حرف ت نوشـته شـود.
▪ سـؤال / سـئوال: شـکل درسـت آن این واژه سـؤال است.
▪ سـوک/ سـوگ: املای این واژه هم با ک وهم با گ درست اسـت.
▪ شـرایین/ شـرائین: املای این کلمـه بـه صورت شـرایین درسـت اسـت.
▪ شـسـت/ شـصت: این واژه ها راهم بسـیـاری ها بـه اشـتباه بـه جای یکدیگر بـه کار مـی برند. شـسـت بـه معنای انگشـت بزرگ دسـت وپا وشـصت عدد ۶۰ اسـت. آقای ابوالحسن مـی نویسـد کـه چون هر دو عدد فارسی اسـت، تنـها به منظور تمایز مـیان معـنای آنـها هست که یکی را با س و دیگری را با ص مـی نویسـند. ولی درمتون کهن، هردو واژه با " س" آمده اسـت.
▪ صد / سـد: چون واژه ی " سـده " فارسی اسـت، سـد را نیز مـی توان با " س" نوشـت. اما چون درون متون کهن و جدید این واژه را با " ص " نوشـته اند، اکنون نوشـتن آن با " س" غـیر متعارف بـه نظر مـی رسـد. از سوی دیگر چون معنای دیگر سـد، مانع و بند و حایل اسـت، لابد قـدما، عدد ١۰۰ را به منظور تفکیک صد از سـد. با " ص" نوشـته اند
▪ صفحه/ صحیفه : صفحه بـه هر کدام از دو روی کاغذ و صحیفه بـه خود ورق کاغذ ( کـه دارای دو روی ) اسـت گفته مـی شـود. البته ورق را درون سـال های پسـین برگ نیز مـی گویند.
▪ طوفان/ توفان: اصل این کلمـه یونانی اسـت و شکل های دیگر این واژه ی یونانی درون بسـیـاری از زبان های ارو پایی هم بـه کار مـی رود، چون آن کـه در زبان انگلیسی Typhoon و در زبان فرانسوی Typhon بـه همـین معنای طوفان بـه کار مـی رود. درون فرهـنگ معین واژه ی طوفان را کـه اسم و معرب از کلمـه یونانی اسـت بـه معنای باران بسـیـار سـخت و شـدید و آب بسـیـار کـه همـه را بپـوشد وغرق کند و باد شـدید وناگهانی کـه موجب خسـارت و خرابی بناها و سـاختمانـها شـود و سـبب تشـکیل امواج سـهمگین و مخرب گردد، و همچنان بـه معنای هر چیز بسـیـار هست که فراگیر باشـد مانند طوفان آتش یـا طوفان باد. اما درون همان فرهنگ، یک " توفان " هم درفارسی هست کـه صفت فاعلی و از مصدر توفـیدن اسـت و به معنی شور و غوغا کننده، فریـاد کننده و غُران مـی باشد. بعد برای تفکیک طوفان از توفان حتما معنا های لغوی این واژه ها را مد نظر قرار داد.
▪ طوطی/ توتی: توتی واژه ای فارسی هست و از این رو مـی توان آن را با "ت " نوشـت. اما قـدمای زبان و ادب فارسی این واژه را با " ط" نوشـته اند و به این دلیل امروزه نیز اگرچه این واژه فارسی مـی باشد نوشتن آن با "ط " نامانوس و نامتداول است.
▪ غلتیدن/ غلطیدن: غلتیدن واژه ای فارسی اسـت و باید با " ت" نوشـته شـود . تر کیبات این فعل را نیز حتما با ت نوشـت، مانند: غَلت، غلتیدن، غلتنده، غلتیده، غلتان، غلتک و...
▪ غوته / غوطه : " درون آب فرو رفتن " بـه فارسی " غوتیدن " هست که امروز درون زبان تاجیک نیز بـه همـین شکل و به همـین معنی بـه کار مـی رود. از این رو غوطه خوردن، غوطه زدن و غوطه ور نیز همگی نادرست هست و حتما با تای دو نقطه نوشته شود. از این گروهند: تپش، تپیدن، غلتیدن؛ غلت زدن، ؛ غلت خوردن؛ غلتک، غلتان.
▪ غیظ / غیض: درون عربی غیظ، خشـم و غضب را گویند و غیض بـه معنای کاهـش آب اسـت.
▪ فترت/ فطرت: معنای فترت، رکود وسـسـتی و بی حاصلی اسـت مـیان دو دوران خوشـبختی، یـا فاصله ی مـیان دو دوره ی فعالیت. اما فطرت بـه خصوصیت و هر موجود از آغاز خلقتش مـی گویند و به سـرشـت و طبیعت او.
▪ فطیر/ فتیر: فطیر واژه ای عربی و به معنی خمـیر ور نیـامده و تخمـیر نشـده هست و از این رو حتما با " ط " نوشـته شود و واژه ای بـه نام فتیر اصلن وجود ندارد.
▪ قفص / قفس: این واژه عربی اسـت و باید با "ص " نوشـته شـود . اما درون زبان فارسی آن را همـیشـه با "س " نوشـته اند و املای آن بـه شکل قفس رایج اسـت.
▪ قیمومت / قیمومـیت: واژه ی قیمومت را کـه به معنی قیم بودن است، فارسی زبانان ساخته اند و در زبان عربی کاربردی ندارد و کاربرد قیمومـیت نادرست است
▪ کُحل / کــَهل: کحل اسم هست به معنای " سـرمـه" اما کهل ، صفت اسـت به منظور مرد مـیان سـال.
▪ گزارش ها / گزارشات: برخی ها واژه ی فارسی گزارش را با " ات" عربی جمع مـی بندند کـه نادرسـت اسـت
▪ لایتجزا / لایتجزی: این واژه با آن کـه عربی اسـت املای درسـت آن لایتجزا اسـت و معنای آن تجزیـه نا پذیر.
▪ مآخذ / مأخذ: واژه ی عربی مأخذ مفرد و به معنی منبع و محل گرفتن و مآخذ جمع آن هست . اما برخی این واژه ها را بـه جای یک دیگر یعنی مفرد را بـه جای جمع وجمع را بـه جای مفرد بـه کار مـی برند.
▪ مبرا / مُبری : این واژه ی عربی بـه معـنی" تبرئه شـده از تهمت" اســت و در فارسی و عربی آ ن را مبرا مـی نویسـند.
▪ مجرا / مجری: واژه ی مجری اسـم فاعـل مصدر اجراء و به معـنای اجرا کننده اسـت، مانند " مجری قانون ". ولی درون عربی مجری را بـه صورت مجرا نیز تلفظ مـی کنند کـه در آن صورت، اسـم مفعول مصدر اجراء و به معنای " اجرا شـده، عملی شـده " اسـت کـه در فارسی بـه تر هست که بـه صورت "مجرا" نوشـته شـود که تا با "مجری" اشتباه گرفته نشـود.
▪ محظور/ محذور: واژه ی محظور بـه معـنای " ممنوع و حرام" اسـت و محذور هم بـه معـنای " آن چه از آن مـی ترسـند" و هم بـه معنای "مانع و گرفـتاری" آمده اسـت. یعنی درون مواردی کـه مراد گرفـتاری و مانع و حجب وحیـای اخلاقی باشـد حتما محذور نوشـت مانند: " محذور اخلاقی " و یـا " درون محذور قرار گرفتم و پیشـنـهاد اورا پذیـرفـتم "،
▪ مسأله / مسئله: این واژه عربی اسـت و در خط عربی بـه صورت مسـألة نوشـته مـی شـود و در زبان فارسی هم بسـیـاری این اصل را رعایت نموده و آن را بـه صورت مسأله مـی نویسـند، نـه مسئله.
▪ مسـئوول/ مسـئول: املای این واژه بـه هردو شـکل آن درسـت اسـت. درون عربی البته مسـئوول مـی نویسـند، اما درون فارسی همـیشـه آن را با یک واو نوشـته اند.
▪ مزمزه / مضمضه: واژه ی مزمزه فارسی و به معـنای چشـیدن و نرم نرم خوردن چیزی هست و مضمضه عربی و به معـنای گرداندن اب درون دهان به منظور شـسـتن آن است.
▪ مُعتـَنی به/ متنابه: این واژه عربی اسـت و معنی آن، هـنگفت، مـهم و قابل اعتنا اسـت و املای آن نیز بـه صورت معتنی بـه درسـت اسـت.
▪ مقتدا / مقتدی : این واژه را کـه به معنی پیشوا هست در عربی مقتدی نوشته اما مقتدا تلفظ مـی کنند. از این رو درون زبان فارسی به منظور پرهـیـز از اشـتباه خواندن حتما آن را مقتدا نوشـت.
▪ منتها / منتهی: این دو واژه را درون فارسی بـه تر اسـت برحسـب تلفظ شـان بنویسـیم مانند: سـاختمان های این ناحیـه هـمـه بلند اسـت، منتها محکم نیسـت یـا " این خیـال باطل بـه جنون منتهی خواهد شـد" .
▪ نیـاگان / نیـاکان : درون فارسی نیـاگ یـا نیـا بـه معنی جد هست و جمع درست آن نیـاگان هست نـه نیـاکان.
▪ وهله/ وحله: این کلمـه را کـه به خط عربی وهـله مـی نویسـند ومعنای آن نوبت و دفعه اسـت، نباید وحله نوشـت، زیـرا کـه وحله درون عربی و در فارسی معنایی ندارد.
▪ هیز / حیز: واژه ی هـیـز بـه معنای بدکار و بی شـرم اسـت، مانند: او نگاه هـیـز و دریده ای داشـت. و حیز بـه معنی جا و مکان است.
▪ هیئت / هیأت: واژه ی هیئت عربی و به معنی شـکل و صورت چیزی و نیز بـه معنی عـده ودسـته ای از مردم است. جمع هیئت نیز هیأت اسـت و نباید یکی را بـه جای دیگری بـه کار برد




[زبان فارسی - zabanfarsi100.blogsky.com طرز استفاده از گمج برای اولین بتر]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Mon, 09 Jul 2018 14:06:00 +0000